دلم گرفته
دلم گرفته از یه دوست که وقتی از سر ناتوانی روحی بهش زنگ زدم که محرم اسرارم بشه و گوش شنوا واسه غصههام شروع کرد به ایراد گیری از همهٔ باورام و انتخابام. نفهمید که چطور شیشه دلم رو شیکوند. نفهمید که چطور یهو سکوت کردم و بعد بهانه آوردم که باید برم و خدافظی کردم. نفهمید که چطور از اون روز دیگه بهش زنگ نزدم. حتا خودش دیگه بهم زنگ نزد که حالمو بپرسه. فقط یه پیغام که خوبی؟ و جواب کوتاه من که خوبم! و بعد خوش باوری اون که خوشحالم خوبی! خوب نیستم این روزا ولی فهمیدم که نمیتونم دیگه حرفی با این دوست بزنم. شاید فکر کرد که داره راهنماییم میکنه یا من نیاز به نصیحت دارم. شاید فکر کرد داره کمکم میکنه. اما فقط دلم رو شکست و حالم رو بدتر از اونی که بود کرد. خیلی بدتر...